مدح و شهادت امام صادق علیه السلام
ای چـراغ دانـشـت گــیـتی فـروز تا قــیــامت پیــشــتـاز عــلــم روز آفــریــنـش را کــتــاب نــاطــقــی اهــل بــیــنش را امــام صــادقــی صــدق از بــاغ بـیـابـانـت گــلــی مـرغ وحـی از بـوسـتـانت بـلـبـلی نـور دانـش، از چــراغ عــلـم تـو لالـه مـی رویــد ز بــاغ حــلــم تـو روشنی بخـشـیـده بر اهــل زمـان هـمـچـو قـرص آفـتـاب از آسـمـان اهــل دانـش، سـائـل کــوی تـوأنـد تـشـنـه کــامـان لـب جـوی تــوأنـد خضـر در این آستان هـوئی شنـید بوعـلی زین بـوسـتان بـوئی شنـیـد نیست تنها شیــعه مـرهــون دمـت ای گـدای عـلـم و عـرفان عـالـمت جــفــر دُرّی در یَــم عـرفــان تـو کــیــمــیــا از جــابــر حـیــان تــو قلب هستی شد منیر از این چراغ بو بـصیر آمد بصیر از این چـراغ مکـتب فـضلت مـفـضّـل سـاخـتـه شـورها در اهــل فـضـل انـداخـتـه شـعــلـه در دست غـلامت رام شد صبـح باطـل از هـشامت شـام شـد روح، روح از درس قرآنت گرفت لالـۀ حــمـرا ز حـمـرانت گـرفـت آســمــان مـعــرفــت خــاک درت ســــائـــل درس زُراره پــــرورت آفـتـاب از ظـل استـقـلال تو است علم همچون سایه در دنبال تو است ای وجـود عــالـمـی پـا بـسـت تـو ای چـراغ عـقـل هـا در دسـت تـو ای فـروغـت تــافــتــه در سیـنهها روشـن از تـصـویـر تـو آئـیـنـههـا تا تـو هـسـتـی پـیـشـوای مــذهـبـم ذکــر حــق آنـی نـیــفــتــد از لـبـم ذرّه ای از نــور خــورشـیـد تــوأم هـر چـهام در مـعــرض دیـد تـوأم مذهبم را بر مذاهب برتـری است ایده و مشی و مرامم جعـفری است کـیـستـم؛ نـه شـافـعی نه حـنـبـلـی نــیـسـتــم جــز پــیـــرو آل عــلــی ای علـومت را به عـالـم چـیـرگی نـور دانـش بی فـروغـت تـیـرگـی شرح فضلت را چه حاجت بر کتاب؟ آفــتـــاب آمــد دلــیــــل آفـــتــــاب بـا احـادیـث تـو نـور عـلـم تـافـت دین حـیـات خـویشـتن را بازیـافت ای فــدای لعــل گــوهــر بــار تـو هر چه گـردد کهـنه، جـز آثـار تو از تـو دل دریـای نـور داور است چون بحار مجلسی پُر گوهر است شیعه را از تو زلالی صافی است کـافـی شـیـخ کـلـیـنی کـافـی اسـت شیـعـه باشد تا قـیـامت رو سـفـیـد کز توأش پیریست چون شیخ مفـید مشعل تقوا و دینـداری ز تو است شیخ طوسی، شیخ انصاری ز تو است گوهر بحرالعلـوم از بحر تو است ابن شهر آشوبها از شهر تو است مـکـتـبـت شیــخ بــهـا مـیپـرورد سـیــد طــاووس هــا مــیپـــرورد در ریاض فضل تو شاخه گلیست کیست آن گل؛ شیخ حُـر عـاملیست با دمــت روح خــدا مــیپـروری چـون خـمـیـنی مـقـتـدا میپـروری ما از این مکـتب کتـاب آمـوخـتیم ما از این مشعـل چراغ افـروخـتیم این شعار ما به هر بام و دری ست اهل عـالـم مـذهب ما جعـفری ست تـیـرگـیهـا را به دور انـداخـتـیـم خـویش را در بحـر نـور انداختـیم علم گر چه گوهری پُر قیمت است بی چـراغ مـذهـب او ظلمت است ای همـه منصـورهـا مـغـلـوب تو ای تــمــام عــلــمها مکــتــوب تـو ای کــشــیـــده از عـــدو آزارهــا رو ســوی مـقــتــل نهــاده بــارهـا پـای بـنـهــاده بــدان جــاه رفــیــع دسـت بـستــه هــمــره ابـن ربـیــع همچنان نخـلی کـزو ریـزند برگ داد آزارت عـــدو تـا پــای مــرگ سخت باشد سخت، پیری چون ترا ایـسـتـادن پـیـش دشـمـن روی پــا سینهات از سنگ غم بشکسته بود قامتت رنجـور و پـایت خستـه بود پیـش چشـم مصطـفـی خصـم پلـید تا سه نـوبت تـیـغ بر رویت کـشید ای به سینه درد و داغت را درود ای مــزار بـی چــراغـت را درود کــاش مــانــنـد غــبــار غــربـتت مـینــشـسـتـم در کـنــار تــربـتـت کاش بر قـبـر تو هـمچـون آفـتـاب روی خود را مینـهـادم بـر تـراب کــاش مـانـنـد چــراغـی تا سـحـر در بـقـیـعـت داشـتـم ســوز جـگـر صبر مات و بی قرار صبر تو است اشک میثم لالهای بر قـبر تو است |